گرمای صداقت

همیشه دوست دارم نوشته هام را با سلا م شروع کنم . سلام به شما عزیزان.

الان دارم از یه راه دور می نویسم ئبه دور از شهر و دیارم.

به دور از همه ی نا ارامیهایی که داشتم. پاییز را با همه ی سرمایی که داره وشاید با تمام زیباییهایی که واسه ی دیگران داره اصلا دوست نداشتم و همیشه برای من خاطره ی تنها شدن را به همراه داشته و داره نمی دونم تا کی اما هنوز به پذیرش این سردی و زردی عادت ندارم.

همیشه به هنگام برگ ریزان پر پر شدن آرزوها و ریختن کوه زندگیم به یادم می افته. پدرم زیباترین و خوش قامت ترین کوه زندگی من......

اما حالا کوهی دارم قوی تر که با ظرافت تمام تکیه گاهی برای تمام زندگی منه مادر...

 

در این روزهای سرد که همیشه در طول زندگیم ازش در فرار بودم این گرمای اطرافیان منه که به من آرامش می ده تا ادامه بدم.

 

آن شب قبل از سفرم مهندس مقدم نیا ، آقای نبات دوست و سولماز و مریم و صنم بودند که به  خونه ی ما آمدند و من رو شرمنده کردند. مهندس با آن نگاه پدرانش که تا آخر عمر برای من عزیز خواهند بود و آقای نبات دوست که به واقع برادری بزرگ برای من هستند. و دخترها که هر کدومشون هم دوست و هم خواهران یک دل من به حساب می آیند.

 من در پس گذر این روزها با از دست دادن بعضی چیزها خیلی چیزهای دیگه ای را به دست آوردم و فهمیدم که باید انسان بود و بعد زندگی کرد تا دیگران بیاموزند زندگی کردن را.

 

باید چون گل سرخ زیبا بود و چون او  اجازه تعدی به دیگران را نداد. باید چون کوه مقاوم بود.

 

دلم میخواد وقتی بعضی از انسانهای به ظاهر انسان را می بینم داد بزنم و بگم تا کی می خواین چهره ی زشتتون را پنهان کنین اما بعدش می گم نه انسان بد وجود نداره و من باید همه را خوب ببینم .اما تا کی......

 

در این پاییز سرد دلم گرما ی صداقت می خواد و بس فقط صداقت....

نمی دونم آیا واقعا روزی می رسه که بتونم صداقت را به معنای واقعی که به دنبالش هستم دریافت کنم؟

آیا آنهایی که با من هستند حداقل سعی می کنن با من صادق باشند؟

خدایا ازت می خوام که صداقت من را از من نگیری و به دل دیگران هم بندازی که باید با صداقت زندگی کنن . خدایا تو خودت به من و اعمال من آگاهی و از هر آنچکه بر من می گذرد اشراف داری پس مرا تنها نگذار که به تو بیشتر از  هر چیز و هر کس محتاجم. خدایا به من صبر و شکیبایی را عطا کن.

 


» نظر